جستجوی این وبلاگ

۱۵ مهر ۱۳۸۷

سفرنامه تهران (بخش چهارم)ا

(ادامه از اينجا)
اينترنت و اطلاع رساني آزاد

سرعت اينترنت اگر نگوييم فاجعه است؛ مي توان گفت تاسف بار است. 

هنوز اكثريت كاربرها از سيستم Dial Up استفاده مي كنند و با سرعت زير 56 كيلو بايت در ثانيه كانكت ميشوند! سيستم ADSL هنوز به نسبت خيلي گران است و غالبن قشر مرفه يا كاربران حرفه اي حاضرند مخارجش را بپردازند (البته پهناي باند ارائه شده هم به نسبت (حتي) كشوري مثل چين، خيلي پايين است. حالا تازه كانكت هم بشوي؛ همه سايتهاي به درد بخور و اطلاع رسان را فيلتر شده مي يابي! "ترس از اطلاعات" مهمترين اشتراك دولت ايران و چين است و باقي موارد يا مدلش متفاوت است و يا تفاوت ماهوي دارد مثل مبحث آزادي (سياسي و اجتماعي). نمي دانم چرا دولتمردان ايراني مي انديشند كه تنها آنچه ايشان مي گويند شنيدني و حقيقي ست و باقي منابع محكومند به حذف؟ آيا واقعن امروزه (در عصر ارتباطات و فناوري اطلاعات)؛ هنوز هم ما بايد در ايران، غم كمبود اطلاعات سانسور نشده را بخوريم؟!

گفتم سانسور، بلافاصله ياد هنر هفتم افتادم. سيستم پخش فيلمهاي سينمايي (چه در سينما و چه در سيما) چنان نازل و به دور از استاندارد است كه من ِ "خوره" فيلم هم هرگز رغبتي به تماشاي فيلمها نمي كنم! دوبله ها جرح و تعديل شده و غير حرفه اي است. صنعت دوبله اي كه زماني بسيار خوب و حرفه اي در سينماي ايران رخ مي نمود، امروز شده است يك صنعت آماتوري! صداها ناشيانه انتخاب ميشوند، موسيقي متن فيلم عوض ميشود و يا تناليته اش با گويشها همساز نيست، ترجمه ها دستكاري ميشود؛ از طرفي هنوز هم مثل گذشته (و چه بسا بدتر) قيچي ها به جان سلولوئيد فيلم و نرم افزارها به جان data ها مي افتند... واقعن تا كي؟! آيا اين سيستم قرون وسطائي براي يك كشور بزرگ، بيش از حد شرم آور نيست؟! ما ايرانيان بايد به كي بگوييم كه بزرگ شده ايم و ديگر نيازي به قيم نداريم؟ به كي؟

سيستم راه ها و حمل و نقل عمومي

دو چيز در اين سيستم مثل سابق نيست. يعني بهتر شده..(چه عجب!)... يكي اينكه اكثر چهار راههاي پر ترافيك شهر، تبديل به دور برگردان شده است.(روشي كه گر چه هرگز به خوبي زيرگذر و پل هوائي نيست، ولي به نسبت مخارج، واقعن طرح خوبي بوده و در عمل خيلي به مشكل ترافيك كمك كرده است) و دوم آنكه تعداد مسافران جلوي تاكسي ها نصف شده! يعني يك نفر تنها كنار راننده مي نشيند (چيزي كه اگر براي يك خارجي تعريف كني كه مملكت ما تازه دارد قانون يك سرنشين كنار راننده را به اجرا مي گذارد؛ با ريشخندي تلخ، مسخره مان كند). به هر حال اين كارهاي خوب شده و خوشحالم بگويم كه هنوز زنده ام و اجراي طرحي خوب را هم به چشم ديدم از طرف ارگانهاي وابسته به دولت! مثلن بستن كمربند ايمني از آن جمله طرحهاي خوبي بود كه جز در مقاطعي محدود هرگز به صورت عمومي، اجرا نشده و غير از معدودي راننده فهيم، كسي وقعي به اين طرح مفيد نمي نهد؛ متاسفانه. راجع به اتوبوسها كه هنوز مثل سابق مشكل ازدحام مسافر مشهود است و ميني بوسهاي اوراق و دودساز هم هنوز كمابيش در ترددند. تنها تفاوت شايد در سيستم بليطي و نقدي اتوبوسها اتفاق افتاده كه اين دومي، (نقدي) قبلن نبود. موتورسيكلت ها هم كه طبق معمول بي مهابا جولان مي دهند و كلاه ايمني هم كه اصولن ديگر جدي گرفته نمي شود. رانندگي ها هنوز وحشتناك و گنگستريست و روزي نيست كه بي تصادفات وحشتناك، به شب برسد!

به سيستم حمل و نقل شهري، ماشينهاي "ون" هم اضافه شده كه اول بار مدل بزرگترش را در آسياي ميانه ديده بودم كه به آن "مارشروتكا" مي گفتند. مارشروتكا ها ظرفيتشان غالبن 14 تا 18 نفر است ولي معمولن مسافر ايستاده هم سوار مي كنند و تا 25 و حتي 30 نفر را هم ديده ام كه در تاجيكستان درون خود كنسرو مي كنند!! اما "ون" هاي ايران كه غالبن ميتسوبيشي "دليكا" هستند، ظرفيت استاندارد 8 نفر(نشسته) را دارند كه با نبوغ كاسب كارانه وطني، با دو صندلي اضافي به 10 جايگاه تزيد يافته است. اين دو صندلي درست جلوي درب ماشين است و هميشه كسي كه زودتر پياده ميشود سعي مي كند روي آن دو صندلي بنشيند كه اگر ننشيند موقع پياده شدن بايد بين 1 تا 4 مسافر ديگر را هم با خود پياده كند و يك يا دو صندلي را هم بخواباند و بيدار كند!! (چه عذاب بي دليلي!)

صندلي پشتي تاكسي هاي سواري معمولي اما هنوز هم مثل سابق 3 نفره است و وقتي اين مسئله يك زجر ميشود كه كنار يك خانم شكاك نشسته باشي...(ادامه در اينجا)



هیچ نظری موجود نیست: