جستجوی این وبلاگ

۰۹ دی ۱۴۰۳

چالش محال

 آنکه می پُرسی ز معنای وجود این جهان........یک نظر در آینه بنداز و علت را بدان

با نگاهت ابتدا چشمان دهد بر تو نشان.....هست پشت چشم پاسخنامه، دریاب و بخوان

پای درس آن حکیم و این معلم درنمان.....وعظشان پوچ است چون نبوَد مجال امتحان

تو دراین موضوع خود استادی و هم کاردان...نیست فرقی بین تو با عالمان یا خبرگان

ثروت اندیشه ی هرکس چه دانا چه ندان.......مستوی باشد به بحث علت عمر و روان 

جای آن علت که در مغز خودت باشد نهان...لاجرم وقتی بجویــی بر تو میگردد عیان

چون نفوس آدم از میلیارد افزون شدچنان...گویمت تعداد علت هم همانقدر است؛ هان!

حکم این تعداد علت من نراندم بر زبان...کین حقیقت حکم گردیده  ز "از ما بهتران"!

خالقین، آنها که مغز ما نهادند در میان.......قفل کردند بخش کشف علــت غایی در آن

دسترس گر بود این قسمت درانسان، بیگمان......فکر ایشان خوانده میشد، نقض میشد طرحشان

ذوحیاتیم و حیات اما نباشد میل مان..........غیر از آن مقصود اجباری، نبوَد  نیل مان

راه خود پس بازیاب و اکتفا کن برهمان...علت هستی شد: آنچه؛ مغزت آورد ارمغان

زایل اما گردد ار قسمت کنی با مردمان.......ظرف آنان نیست جای علت دیگر کسان

ژرف اندیشد اگر؛ هرکس تواند بی زیان.....طبق آگاهی خود، علت بیابد خاص ِ خان

سازگاراین کشفِ شخصی با توان درکشان...ضرب شستی آن نشان و دافع شروارثان

شرهمان تبلیغ مشتی ناکس است از شغل شان....صحبت از الهام و وحی و رَب کنند تا پای جان

صدق، گُم درکارایشان، دانش وگفتارشان......شاخص پندارایشان یا پلید ست یا گمان

ضعف بسیاریست درتحلیل این نامردمان...سیرت آنان خطا و صورتهاشان  پُر فغان

طرز فکری که تمام این پلشتی زو فشان........ژاژخایی هم همه آید از آن خبط گران

ظن حق دانستن پندار علت دان شان...............زیر پا له کردن نیروی فکر دیگران

عمر پیمودن به تعلیم سقیم کودکان..........رهبری کردن به ذهن و شستن مغز جوان

غم فکندن بر بساط جامعه، مردان، زنان......ذره ذره سلب فرهنگ کردن از آدمیان

  


هیچ نظری موجود نیست: