فکرش را بکنید که این سد مخوف کنکور، تا چه حد عظیمی مانع بروز استعدادهای درخشان و حقیقی جوانان ایرانی شده است و درعوض چقدر انگلهای مذهب مایه یا تُهی مایه را از فیلترهایش "به عمد یا سهوا" عبور داده است.
همان کسانیکه در هیبت وزیر و وکیل و کارشناس و متخصص؛ در دولت و مجلس و رسانه و دانشگاه با اتیکت دکتر و مهندس و خبره و صاحب نظر می نشینند پشت میزها یا می ایستند پشت تریبون ها و در مقابل میکروفن های مدیا برای ما نسخه هایی بغایت غلط و ابلهانه می پیچند در حوزه های دانش و فن، اقتصاد و سیاست، حقوق و جامعه شناسی، ورزش و تغدیه، هنر و ادبیات، پزشکی و درمان و ما را بی وقفه هرروز بیشتر به باتلاق نادانی و مذلت فرو می برند و در واقع کشور ما را با راهنماییها و توصیه های خود به این وضع فلاکت بار و فاجعه آمیز، مصیبت زا و بی آینده ای که می بینید؛ کشانده اند.
شما کافیست به لیست بلند بالای آقایان دارای مدارک "دکترا" و "مهندسی" که در کسوت مسئول و مدیر در کشور فعالیت دارند نظری بیفکنید. چه بخش خصوصی با رانت و چه بخش عمومی و دولتی.
وضع مدارک تحصیلی مدیران طوری ست که در نگاه اول اگر تازه به این سرزمین آمده باشید فکر می کنید وارد عجب محیط آکادمیک و چه مملکت با کلاسی و با فرهنگی شده اید که در گوشه گوشه اش، فوج فوج تحصیل کرده و باسواد زیست می کنند و تز می دهند... آنگاه شاید پیش خود بگویید پس این مملکتی که راهبرانش دست دانشمندان و اندیشمندان و بزرگان و مهتران و سروران است چرا ابرقدرتی جهانی یا دستکم قدرتی اقتصادی و علمی در منطقه نیست؟ لابد طاعونی چیزی به جانشان افتاده که با وجود این همه منابع، باز اینقدر فقیر و ندار هستند!!
اما وقتی چند روزی بمانید و به دقت به عرایض همان تحصیل کردگان گوش سپارید و در راهکارهایشان غور کنید ناگهان علت فقر و بدبختی مملکت ایران را براحتی درمی یابد. میبینید که در حقیقت با رمه هایی از دوپایان زوج سُم مدرک آویز طرف هستید که بسیار مدعی هستند و بشدت بیسواد! بی فکرند و بدور از هرگونه خلاقیت. ناوارد به کار هستند و راه نابلد. اکثر ایشان از یک طرف توسری خور و بله قربان گو و بزدل در مقابل مدیر و قانون احمقانه بالادستی هستند و در عین حال بی حد خودشیفته و متکبر در برابر پایین دست و مراجعین شان. و خلاصه در یک کلام مدرک گرایانی می یابید که بسختی دچار بیماری جهل مرکب هستند.
واقعا فکر می کنید این بدبختی بزرگ از کجا گریبانگیر ما شد و این تومورهای سرطانی با چه مجوزی افسار را در یک مملکت بزرگ و قدیمی مثل ایران بدست گرفتند؟!
بالطبع به این نتیجه خواهید رسید که یکی از مسببین اصلی این نابسامانی در مدیریت منابع، شیوه ناصواب انتخاب دانشجو، یعنی "کنکور سراسری" بوده است. مانعی جدی و افراشته در مقابل مستعدین حقیقی و از آن سو، سکوی پرشی عالی برای کندذهنان و متقلبین و متدینین و سهمیه ای ها...(تازه خرید مدرک تحسیلی را میگذاریم کنار...)
برای مثال، همین سد سکندر و این مدل ابله پرور "کنکور سراسری"، خود مرا پنج سال پشت درهای دانشگاه ها بازداشت و پنج سال از بهترین و مثمرثمرترین سالهای عمرم (18 تا 23 سالگی را) که می توانستم بسیار بهتر و بیشتر و عمیق تر بیاموزم و بیاندیشم و بسازم و کمتر آزمون و خطا کنم را سوزاند و برباد فنا داد. حتی پس از اخذ مدرک کارشناسی نیز باز مرا پشت کنکور اینبار رده ارشد و دکترا بازداشت تا اینکه بالاخره کاسه صبرم لبریز گردد و مدارک را ترجمه کنم و بگذارم و از این خراب شده بروم و در جای دیگری بدنبال آمال و آرزوهایم بگردم. بماند که آنجا هم ضعف مالی سد سکندر دیگری بود برای من تنها و بی یاور...
براستی که شرم بادتان ای قانونگزاران و ای مجریان کنکور سراسری!
از شما نامردمان می پرسم؛ اگر من در 18 سالگی اجازه می یافتم که به دانشگاه بروم، آیا آن من جوان، کمتر و بیسوادتر و کم شورتر از منِ 23 ساله بود که بالاخره توانست از آن سد مهلک بپرد؟ آیا من جوانتر، نمی توانستم با توجه به قابلیت سنی، بهتر و موفق تر باشم و همان درسهای دانشگاه را که پنج سال بعد پاس کردم، پاس کنم؟! من که همان من بودم بهائم!
چطور وقتی 18 سالم بود لیاقت ادامه تحصیل نداشتم و تنها وقتی رفتم و به اجبار کلاسهای کنکور درپیت و مسخره سطح شهر را شرکت کردم و با مدلهای تست زنی (شما بخوانید تقلب در رسیدن به جواب سریع که دو ریال ارزش علمی ندارد در قیاس با رسیدن منطقی به پاسخ) آشنا شدم، آنوقت مجاز به ادامه تحصیل شدم؟!
نکند فکر می کنید که انرژی و انگیزه من بعد از پنج سال ناکامی بیشتر شده بود؟! خیر! فرق عمده ای که کرده بودم این بود که پنج سال از شیرین ترین و قویترین سالهای عمرم که میتوانست صرف آموزش و تحقیق بهینه در محیطی آکادمیک شود از میان رفته بود. حتی پس از لیسانس نیز همینطور شد و نگذاشتید تا بیشتر رشد کنم چون نور چشمی هایتان مهم تر بودند و جا برای امثال من نبود.
آیا من با این همه پروژه ای که در ذهن داشتم که تا همین الان هم در مغزم نگاه داشته ام و هیچکس هیچ کجا از من نپرسید؛ از اپتیک و لیزر و ماشینهای جاذب بگیرید تا برنامه های تولید انرژی های پاک و غیر فسیلی یا تولید مواد طبیعت دوست و ... واقعا نمی توانستم بدرد این جامعه درمانده و مصرف کننده بخورم؟ اگر ارتباطی مستمر با جامعه ی دانشگاهی میداشتم و امکان تربیت شاگردان قوی را برای جامعه بهتر بود یا اینکه اکنون بصورت فرادا بنشینم و غصه ی هدر رفتن ایده هایم و عدم تحققشان را بخورم!؟
گرچه که من که از همان سن هجده سالگی پس از دیپلم متوسطه، تحقیق و تفحص را هیچگاه رها نکرده ام و همواره آموخته ام و خوانده ام و دانسته ام تا همین امروز؛ ولی آیا بهتر نبود این تحقیق و تفحص در آن روزگار با راهنمایی های بزرگانی همراه باشد تا هم ضریب خطایشان کمتر شود و هم مدت زمان حصول به نتیجه اش؟ و مهمتر اینکه هم اکنون هم ارتباط من با جامعه علمی کاملا برقرار بود.
باری، آی کارناشناسان...
باز بنشینید و بگویید «زیندیگی آدیمیزاد دیستی خیدیشه! وی ایگه تیلاش بیشتیر کینید میویفیق میشیت!» ... ای شت!
غلط میکنید که این دروغ ها به خورد ملت بیچاره می دهید!
البته که زندگی ما دست خود ما نیست که اگر دست امثال ما بود، نمی گذاشتیم هموطنان هر روز بیشتر در منجلاب فقر فرو روند و از کودک کار گرفته تا پیرمرد زار تا کمر بروی سطل آشغال خم شوند برای دوریال درآمد بخور و نمیر...
بس است دیگر... جمع کنید این بساط انگیزه دادن های کذب و دروغ را و بجایش این موانع و سدهای مخوف مثل کنکور سراسری را از سطح جامعه بزدایید
و
بگذارید هر که خواست درس بخواند، بتواند؛ بدون مخارج گزاف و بدون مانع و سهمیه و اجحاف.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر