امروز حکومت خانواده اسد پس از 53 سال حکومت "جمهوری" در سوریه فرو ریخت و دمشق به دست مخالفین مسلح افتاد.
این شیوه سقوط نیز مانند تمامی مدلهای قبلی در خاورمیانه که کاملا تست شده و تضمین شده است بواسطه "مدیریت" و برنامه ریزی دولتهای خارجی (غربی) و بوسیله خشونت و قیام مسلحانه نیروی متمرکز داخلی انجام شد.
اثبات محکم دیگری در جهت تئوری های این وبلاگ که:
«حکومت های مستبد "هیچگاه" و تاکید می کنم "هیچگاه" توسط "مردم" تحت ستم به زیر کشیده نمیشوند و همیشه باید پای اراده، مدیریت و سازماندهی دولتهای دیگر در میان باشد بخصوص دولتهای قوی از لحاظ اقتصادی (پولدار)، تسلیحاتی و نفوذ.»
هر کس جز این پاراگراف بالا به شما گفت بدانید یا دروغ میگوید و یا سخت در اشتباه محاسباتی است. یعنی یا از روی عمد دروغ میگوید و یا از روی عدم اطلاع و احساساتی شدن تزی غیرعملی میدهد.
به شاهد منطق و عدم خوش باوری از قصه های تاریخی، ما هیچ حکومتی در دنیا لااقل پس از آغاز قرن بیستم میلادی نداشته ایم که مردمش «بدون راهبری قدرتهای پشت پرده "خارجی" که معمولا همراه است با معرفی یک رهبر کاریزمای داخلی که رویش حسابی سرمایه گذاری کرده اند»، سرنگونش کرده باشند.
این شیوه و سیاست تقریبا از یکصد و بیست سال پیش به این سو یعنی از زمان کشف نفت؛ در خاورمیانه اجرا میشود و غیر از یکی دو مورد که آنهم فقط مشکل زمانی داشته، متاسفانه همواره موفق بوده است. آنقدر موفق و تضمین شده که ایالات متحده آمریکا حتی آمده و برای خودش یک کشور هم در این منطقه تاسیس کرده به نام "قطر" تا تمامی برنامه ها و تصمیماتش را از این محل نزدیک که همان شعبه دوم ایالات متحده است، خیلی تر و تمیز و زیرپوستی بدون اینکه کسی کوچکترین شکی به دل راه دهد، هدایت، ساماندهی و مدیریت می کند. (این مطلب انقدر مهم است که خود پُستی جداگانه می طلبد که حتما بصورت مطلبی مستقل در پُست بعدی به آن بصورت ویژه خواهم پرداخت).
پس بیخود گول فریبکاران و شیادان یا نادانان را نخورید و به خود فحش ندهید و افسرده نشوید از اینکه چرا ما مردم ایران بلند نمیشویم و متحد نمی شودیم و فرضا چه کمتر از مردم فلان جائک و بیسار جائک داریم که نمیتوانیم انقلاب کنیم و از این دست سوالات بی پایه و گمراه کننده و غلط؛ که بعد هم انقدر اوضاعتان خراب و اسفناک بشود که بروید و مثل "کیانوش سنجری" به خیال تلنگر به کسی خودتان را از جایی پرت کنید و بی دلیل نابود کنید.
با غصه خوردن و افسرده شدن و مرگ شما هیچ تلنگری به هیچ کجا نمیخورد و بفرض هم که بخورد؛ فقط آن تلنگر باعث افسرده شدن و پریشان شدن یک عده دیگر میشود و درکل این را بدانید که هیچگاه قرار نیست دست خالی از سلاح و جیب خالی از پول و نبود تمرکز بالای نیروی انسانی تعلیم دیده همراه با برنامه ی جامع عملیاتی و مدیریت قوی با ارتباطات قوی برای شما تغییر رژیم به بار آورد.
تازه همان تغییر رژیم با شرایط بالا هم هیچ ضمانتی ندارد که برآورده کننده منافع جمعی و همگانی یا حتی منافع شما دوست عزیز باشد و نه مطامع عده ای خاص و قلیل مغرض.
حال الان احتمالا عده ای از شما مخصوصا جوان و نوجوان غیور و دلیر به این حقیر فحش بدهید و مرا ماموری بدانید که دنبال دلسرد کردن مردم هستم!
کی من!؟(به لهجه رشتی بخوانید)
اما عزیزان واقعیت اینست که: "حقیقت تلخ است". اگر این تلخی را تابحال بواسطه کمبود تجربه، حس نکرده اید مطمئن باشید که دیر یا زود درخواهید یافت. من هم مانند شما در نوجوانی (و نه جوانی) می اندیشیدم که میتوان با دست خالی به جنگ کلاشینکف و کلت و بمب و تانک رفت و پیروز شد. ولی عزیزان دل! بعدتر دانستم آن توهمات همگی ناشی از پروپاگاندای حکومتی تلویزیون بوده است که دائم به گوش من کودک و نوجوان میخواندند که "مردم" با "دست خالی" شاه را بیرون کردند!
«««یک مزخرف محض»»»
حقیقت اینست که مردم در سال 57 دقیقا هیچ کاری نکردند، جز اینکه شاهد پرواز "دیپارچر" عجیب شاه از تهران در دیماه باشند و پرواز "ارایول" غریب خمینی از پاریس در بهمن ماه. همین! باقی موارد چاشنی و کشک و پیازداغ، سیرداغ روی این آش رشته ی آماده شده به نام "انقلاب اسلامی" بود از جمله تظاهرات های خیابانی هدایت شده ی برنامه ریزان خارجی با کمکهای حیاتی خود حکومت و ارتش ساده لوح و خوش باور مستقر که بعدا برای آنکه گندش در نیاید و "پروسه لو نرود" سران آن ارتش فریب خورده، همان شب تثبیت حکومت جدید؛ تیرباران شدند!
بعبارت بهتر، ازمابهتران جهان اول، همه کارهای اصلی پخت آش رشته انقلاب را خودشان از قبل صورت داده بودند یعنی: به شاه توصیه های لازم مثل شنیدن صدای انقلاب [کدام انقلاب؟!] و سپس ترک وطن، را نموده؛ به خمینی و دور و بری هایش تعلیمات لازم جلوس بر اریکه با انواع خدعه و فریب، را داده و ارتش شاهنشاهی را هم که براحتی و در سکوت خبری کامل خلع سلاح کرده بودند و از پلیس ضد شورش هم که اساسا خبری نبود! پس فقط میماند کمی چاشنی و تزئین برای ظاهر و جلوه ی این "آش رشته سمی" آماده شده که همانا مردم از همه جا بیخبر و نا آگاه از وجود این آشپزان واقعی بودند.
بالطبع بعد از سیر شدن از هضم این خوراک سمی هم که خورندگان شروع کردند به: به به و چه چه کردن های معمول از تازه بودن چنین آش خوشمزه ای! که از آن جمله است خالی بندی های غلیظ و عمیق رسانه ای و بولد کردن رویابافی های جوانان متوهم و دن کیشوت های مدعی و لاطائلات آخوندهای عقب مانده منبری و مزخرفات احزاب مخالف شاه اعم از اخزاب بیسواد چپ و نادان مصدقی و بی پرنسیب توده ای.
و آن کارگر و کارمند و کشاورز و پیله ور بدبختی که دنبال پیدا کردن یک لقمه نان برای زن و بچه اش بود و به هیچ کجا هم وصل نبود، به گور هفت پشتش خندیده بود اگر که میتوانست با توسل به شعارهای آبکی، کسی را بیاورد و روی تخت سلطنت جمهوری اسلامی بنشاند و یا کسی را از روی تخت سلطنت شاهی به زیر بکشد. اگر میتوانست خودش میرفت و روی تخت می نشست و افسار مملکت را هرگز دست یک آخوند پیر کند ذهن آفتابه بدست "هاف هافو"... نمیداد.
مردم بدبخت فلک زده شب خوابیدند و صبح بلند شدند و بهشان گفتند شاه ظالم در قامت یک دیو تنوره کشیده است و فرار کرده و در عوض فرشته ی خوبیها امامخمینی بال بال زنان برای رهبری شما از کره ماه فرود آمده و شما هم بفرمایید این لقمه ی بزرگ خوشمزه و شیرین به نام جومهوری اسلامی را بخورید و بیاشامید فقط اسراف نکنید! بعد هم بدوئید و بروید یک رای خوشگل "آری"، توی اون صندوق "جومهوری اسلامی" بیندازید و ... خلاص!
تبریک، تبریک و تبریک؛
شما برنده خوشبخت یک انقلاب مردمی بر ضد حکومت ستم شاهی شده اید!😌😌😌
///
اما اگر بفرمایید خب، پس راهکار ما مردم چیست و حال که ما ملت نمی توانیم واقعا انقلاب کنیم پس چه کنیم؟ عرض می کنم، لطفا خوب گوش کنید:
چاره داخلی اش ایجاد هسته های شوراهای محلی است که قابلیت ائتلاف بعنوان حزب را در آینده داشته باشند. برای اینکار ابتدا فقط تا میتوانید سواد و شعور و درک و فهم تان را بالا ببرید. حق و حقوق شخصی تان را در ابتدا بخوبی بشناسید و سعی کنید گروهی از بچه محل هایتان بسازید تا برای آن حقوق بجنگید.
شما اول کار لازم نیست برای تعویض تخت سلطنت یک مملکت بجنگید. اول ببینید که آیا توان اینرا دارید که یک گروه کوچک محلی در کوچه خودتان تشکیل دهید و برای احقاق حقوق اولیه و ابتدایی و همچنین بهینه سازی زیست ساکنین محله و منطقه تان، بجنگید؟ ببینید اصلا می توانید چهار نفر آدم را چند روز و چند ماه کنار هم جمع کنید و یکصدا این خواستهای طبیعی برای بهینه سازی و تحول محل زندگی تان را مثل بهبود وضعیت ظاهری و نمای ساختمانها و کوچه و خیابانتان، شیوه مدرن تمیز کردن و رفت و روب زباله یا زه کشی فاضلاب و آبهای سطحی محل زندگی تان، تعمیر آسفالت و جدول خیابانها و بهبود وضعیت خیابانهای داخل و اطرافتان برای تردد بدون مشکل، سامانبخشی سر و صداهای مزاحم منطقه تان و امثال این مشکلات که هر محله ای دارد را مطالبه کنید و فریاد بزنید و در نهایت آن مطالبات را محقق کنید و بدست آورید؟ به هر حال هر چه باشد جنگ با شهرداری و دهیاری بسیار اسانتر است تا جنگ با حکومت مستقر. شهرداری نیروی مسلح گوش بفرمان ندارد و خیلی راحتتر می توانید حقتان را وصول کنید.
باور کنید امثال همین کاربظاهر کوچک یعنی تشکیل گروههای محلی که این روزها باوجود مکانهای مجازی تجمع مثل پلتفرمهای اینترنتی کار راحتی بنظر میرسد ولی در عمل، پیدا کردن افراد فعال و بدرد بخور و دلسوز؛ کاری بسیار سخت و طاقت فرساست. باز باور بفرمایید که خیلی مواقع درمی یابید که همین کار بظاهر کوچک را نیز نمی توان درست و بدون مشکل انجام داد و از آن به نتیجه رسید! (تجربه شخصی)
ولی اگر احیانا زمانی شما توانستید و موفق هم شدید که گروهی محلی و قوی و کارساز و ماندگار و پای کار تشکیل دهید، من به شما صمیمانه تبریک میگویم. چون شما اکنون برای خودتان یک معتمد و یک نماینده برای محله شده اید و فردی سرشناس و کاردان برای یک منطقه شده اید که دیگران روی شما حساب می کنند. تا اینجای کار بااینکه تنها یک پله از سطح یک ادم معمولی بالاتر آمده اید ولی باور کنید که بیش از نیمی از راه متحول کردن واقعی و نه شعاری یک مملکت را بدست آورده اید!
حال در این مرحله یا پله دوم باید تلاش کنید تا نه فقط در محله و منطقه که در شهر خود هم سرشناس شوید و مردم را با اعتباری که از گروه محلی و رزومه کاریتان در تبرد با شهرداری تنبل بدست آورده اید، تشویق به مشارکت و شبیه سازی مدل خودتان کنید که آنها هم در هر محله و منطقه و خیابان گروههای کوچک ولی مثمرثمر عمرانی تشکیل دهند. شک نکنید که شما بزودی شاید بعد از دو سه سال شاید هم زودتر می توانید حتی شهردار یا دهدار یا بخشدار آن دیار میشوید و می توانید با متحد ساختن گروههای کوچک یک ائتلاف بزرگ و یا یک حزب فراگیر با اساسنامه درست و حسابی ساماندهی کنید.
از آن پس دیگر مطمئن باشید که صدایتان حتما بگوش آنها که باید برسد یعنی کسانیکه در راس حکومت جا خوش کرده اند میرسد. باقی پله ها را نیز میتوانید با ائتلاف و اجتماع حزب یا تشکل مدنی قوی خودتان با دیگر گروهها و نزدیکان حکومت یک یه یک طی کنید و سراتجام در انتخابات اصلی مثل پارلمان و ریاست جمهوری برای انجام کارهای بزرگ و چشمگیر و حتی تحولات اساسی و ساختاری شرکت کنید. ولی اگر در هر مرحله از این راه هم شکست بخورید و نتوانید بالاتر روید باز جای مباهات دارد چرا که لااقل توانسته اید قدمی عملی برداشته، حداقل شهر و محل زیست خود را مکان بهتری برای زندگی خود، خانواده و هم محلی هایتان نمایید.
این بود پیشنهاد طلایی من به آن کسانی که می خواهند دنیا را عوض کنند و واقعا هم جنم و اراده ی این کار را در خود سراغ دارند. این بزرگان آینده فقط کافیست که جای نشستن و فحش دادن و ناسزا به این و آن گفتن که نتیجه ای جز افسرده شدن و روان پریشی و انجام کارهای احمقانه مثل خودکشی ندارد و یا از دیگر سو توسط سودجویان برانگیخته شدن و احساسی عمل کردم و آمدن به خیابانها و داد و فریاد کردن و شعار دادن و مرگ به این و آن گفتن که بازده ای مفید ندارد که هیچ تازه منجر به دستگیر شدن و یا گلوله خوردن فرد هم میشود؛ کمی به این پیشنهاد طلایی بنده اندیشیده و سپس در راه اجرایی شدن این مدل کارساز و بسیار موثری که جلوی پای شان کذاشتم بکوشند. لااقل اگر میخواهند کاری مفید برای موطن خویش کرده باشند، این واقعا یک راه بسیار کم ریسک و کم خطر و در عین حال یک خط مشی با بازده و راندمان بالا و دارای موفقیتی تضمینی (عقلی) است.
عزیزان من!
مملکت بدوی بدبخت ما، بدیهی ترین و ابتدایی ترین چیزها را که "کارگروه های واقعی"، "تحزب" و "تشکل های مدنی" است را هم ندارد! و تا مادامیکه این نهادهای متمدنانه امتحان شده را در خود نداشته باشد، ما "از داخل" هرگز راه بجایی نخواهیم برد و هیچ تحول و "انقلاب" ظفرمندانه ای در انتظار ما نیست.
اگر این رژیم را دیگران براندازند و رژیم دیگری بنشانند که حتما اینکار را در آینده نزدیک میکنند، باز هیچ ضمانتی برای آزادی و رفاه ما وجود نخواهد داشت چرا که ایشان اینکار را برای منفعت و آزادی و بهروزی من و شما انجام نداده اند و صرفا مهره هایشان را با مهره های جدید تعویض نموده اند برای تسهیل خواستهای خویش و بهره برداری صحیح تر از منافع خودشان و منابع ما. ققط باید این شانس را بیاوریم که مهره های جدید، مثل این قبلی ها کاملا تهی از عقل و خرد نباشند و منافعشان با منافع ملت تا حدودی همسو باشد. آنگاه دستکم آزادی های پایه ای را خواهیم داشت. من فعلا با این وضعیتی که دارم می بینم به یک حکومت در قد و قامت هند و قبرس هم راضیم.😔
ولی اگر مدلهایی مثل حکومتهای ژاپن و چین و هلند میخواهیم باید آن نهادهای مدنی را ذکرش رفت، با هم شکل دهیم.
حتما!
امیدوارم تا ان روز همه شما زنده باشید و سلامت...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر