جستجوی این وبلاگ

۱۰ اردیبهشت ۱۳۸۶

حجاب

این چند خط را تقدیم کسانی میدارم که ناراحتند از دست حاکمان که با محدود کردن هر چه بیشتر آزادی مردمان دربند وطن تحت عنوان "حجاب بازی"، می پندارند که با انجام این بازیها میتوانند بزرگ شوند!
+

این حجاب چیست؟ خنده!؟

خنده از جنس شرم ایرانی؟

(9)سیاست


البته در طول این مدت کوتاه از پیدایش قوانین مکتوب و ساری، مطمئناً بشر هنوز در بسیاری زمینه ها به دنبال یافتن قوانینی بهتر و جهان شمول است و احتمالاً این پروسه به زمان زیادی احتیاج داشته باشد ولی به هر روی تا اینجای کار که قرن بیست ویک است ما یک قانون جهانی داریم به نام مجموعه قوانین حقوق بشر، مصوب سال 1948 و البته قوانین اساسی هر کشوری مستقلاً به اضافه قوانین فرعی تر و جزئی تری چون قوانین جزایی ، حقوقی ، کیفری ، رانندگی و غیره... 

(8)سیاست


:اما این مدلی ایده آل است . مدل واقعی و فعلی جامعه را میتوان در دیاگرام 2 مشاهده نمود



همانگونه که در شکل فوق مشهود است، تحولی در سطوح شیبدار هرم اجتماعی شاهدیم که در قرن

(7)سیاست



اگر به فرض با انقلابی بتوانیم این هرم را زیر و رو کنیم، دوباره در بر همان پاشنه خواهد گردید؛ چرا که عناصر تشکیل دهنده هرم قدرت از بالا به پایین سر ریز شده و دوباره جای آنها را در سیستم پرولترهای تا دیروز بیچاره خواهند گرفت. مثالها فراوانند: کلیه انقلابهای دنیا از مدل روسی آن بگیرید تا مدل اسلامی اش! در هر صورت این هرم حالت پایای خود را حفظ خواهدکرد. این را از علم طبیعت یعنی فیزیک نیز آموخته ایم که تمام عناصر طبیعی به دنبال رسیدن به حالت پایا هستند. حالتی که کمترین انرژی ممکن را بطلبند برای بقا. هرم نیز پایاترین حالتش به این شکل است که بزرگترین سطح دوارش (در جامعه پرولتاریا ) در پایین ترین قسمت آن واقع گردد:

(6)سیاست

به مثال خود باز گردیم: مارکس درست مثل همان آشپزمفروض ما چاره را درآن می بیند که اگربخواهد نتیجه مطلوبی از اصلاح جامعه بگیرد، باید با یک عدد کفگیر، کتلت را زیر و رو نماید. یعنی ساده ترین راه ممکنه و به عنوان دیگر عدم ریشه یابی شعله و خنک کردن بخش تحتانی یا پرولترها. که البته این عمل زیرو رو کردن را نیز ایشان با محرک انقلاب میسر می دانند. انقلاب پرولتاریا با کفگیر مارکس!

۰۹ اردیبهشت ۱۳۸۶

(5)سیاست

مثلا در کشورهای آسیای میانه با توجه به قلت جمعیت و زمینهای وسیع و منابع سرشارو فرصتهای بسیار زیاد سرمایه گذاری، منطقاً شما باید توقع دیدن مردمانی ثروتمند و متمکن را داشته باشید در حالیکه در مواجهه، درست برعکس، شاهد قشر عظیم فقرا و بینوایان مخصوصاً در شهرهای کوچک و روستاها هستید. اما برای درمان این شکافها یا بیماریهای اقتصادی چه باید کرد؟ جالب اینجاست که دو واژه سیاست و اقتصاد بسیار با هم عجینند و به نوعی مکمل همند. 

(4)سیاست

جالب اینجاست که حتی تنها کشور دیگر جمهوری اسلامی یعنی پاکستان، به یک شیوه مشترک با جمهوری اسلامی ایران، اداره نمی شود. یعنی حتی دو جمهوری از نوع اسلامی هم مانند هم نیستند ( می دانیم که رئیس جمهور پاکستان رهبر دینی و دنیوی مردمش نیست ). پس با یک نظر اجمالی میبینیم که این سیستمهای حکومتی کشورها نیست که در درجه اول اهمیت برای مردمانشان قرار دارند؛ بلکه توجه و یا عدم توجه به خواسته های شهروندان توسط دولت هاست که میزان رفاه شهروندان را تأمین می نماید. اگر مردم، در حکومت تیرانی (پادشاهی مطلق)هم احساس رفاه و امنیت نمایند؟! بی شک به این نوع حکومت سمپاتی نشان خواهند داد.

۰۷ اردیبهشت ۱۳۸۶

منجی عالم بشری

(این مقاله، جوابی کارشناسی شده و منطقی ست به کسانی که میگویند کثرت باورمندان دلیل بر حقانیت است!)
فرض کنیم يک منجي نیمه دیوانه

۰۶ اردیبهشت ۱۳۸۶

(3)سیاست

دراینجا لازم به توضیح می دانم که بهترین نوع تحلیل از نظر من، مدل دیالکتیکی است. دیالکتیک هگلی. این فن در منطق می تواند در ابتدا یک چیز را به ما خوب یاد دهد که هر طرح عالی و بی شک و شبهه ای ( از دید خود طراح ) یک نظر ایده آل و بی اشکال نیست و اولین کاری که طراح باید بکند اینست که خود به دنبال نقیض طرحش بگردد. هر چه این تناقضات را بیشتر پیدا کند و در طرحش آنرا سنتز کند، نتیجه این کار،طرح مطمئن تر و کامل تریست. و البته در نهایت همین طرح جامع نهایی را هم حتی اگر فعلاً بی بدیل و بی نقص باشد نمی توان ایده آل و مطلق نامید چرا که مطلق، در دنیای ما مطلقاً بی معناست!

(2)سیاست

این قضیه دلیل اصلی نابسامانی سیاسی در کشورهای استبدادیست. عدم مشارکت نخبه گان دگراندیش ، مطمئناً جامعه را به ورطه بحران می آندازد. بازگردیم به مفهوم سیاست. در تعریف فوق دیدیم که سه واژه مطرح می شود که خود این واژه ها را باید یکی یکی باز و تعریف نمود. ابتدا تحلیل انتفاعی. شاید برخی بگویند شرط اینکه تحلیل موضوعی منطقی باشد، اینست که بیطرف و غیر انتفاعی باشد. البته این یک نظر اخلاقیست که بالطبع من نیز آنرا قبول دارم در حالت سوررئالیستی قضیه؛ اما باید توجه داشت که تحلیل سیاسی غیر انتفاعی فاقد راهکار واقع گرا می باشد. 

(1)سیاست

سیاست
(دانش تحلیل انتفاعی رخدادها بر اساس منطق و تاریخ)

اینکه سیاست چیست و به چه کار می آید را احتمالاً شما در کتب بسیاری می توانید پیدا نمایید. تعاریف متعدد و گاهی مختلف و متناقض راجع به سیاست به کار رفته است. سیاست از آن جمله علومی است مانند روانشناسی یا فلسفه و امثالهم ، که احتیاج چندانی به فراگیری از طریق آکادمیک ندارد. به نظر من زمینه این گونه علوم، باید در هنگام تولد با انسان زاده شود. دقیقاً مثل هنر؛ که این زمینه با قرارگرفتن در محیطهای مرتبط ، شروع به ابراز و تظاهر کرده، در آن محیط ها شکوفا می شود. من به شخصه کم میشناسم هنرمندان، فلاسفه یا سیّاسان مطرحی را که محل تحصیلشان یا اعتبار دانشگاهشان موجد استعدادشان شده باشد

۰۵ اردیبهشت ۱۳۸۶

شناسه نئوپالیتئیزم

شعار

پاسخی به سروش

+
+
"... شرم‌ بادت‌ زانكه‌ داري‌ اي‌ دغل‌ ... سنگ‌ استنجاي ‌ شيطان‌ در بغل‌
سوُر رسطاليس‌ و سوُر بوعلي‌ ....... كي‌ شفا گفته‌ نبيِّ معتلي..."

پند طبیعت

1
راهی رویم طولانی ، در دریائی طوفانی
با قلبی مالامال از خشم، کین، پریشانی
2

۰۴ اردیبهشت ۱۳۸۶

یادی از 57

باز به آن روز رسیدیم که جانسوز بود وعبرت آموز بود!
یاد به آن گاه کشاندیم که بیگاه بود، عجیب و مرموز بود!

باده انقلاب قلابی چنان دوز داشت، ناسره، لب دوز بود!
که ره گشودیم به فردایی که فردا نبود، در واقع دیروز بود!:

فصل هیچ

هیچ یعنی قَیـــــــــــــم مردم شدن
تا ابد در کبـــر و نِخـوَت گم شدن
هیچ یعنی مالــــــدار و سَــر شدن
در پَسَـش، پيشيــنه را منكـر شدن

جبر

یک لحظه کنم فکر 
به سوی عملی بکر 
یک دفعه برم راه 

علت حیات 1

کاش
از این خیل به هم آمده
آدمیان ز شماره به فلک سر زده
یک نفرش بود که یادم دهد

علت حیات 2


1- آیا میتوان گفت که با گذر فرد از محیطی آن محیط از بین میرود؟
2- آیا هر لحظه با گذرزمان با فرض حالت سکون دراتاقی به واقع ساکنیم؟(نه نسبت به محور فضا- زمان بلکه نسبت به ناظرهای بیرونی و درونی و خود)

پرگشودن به خیال (سرزمین بجواز)

پرگشودن به خیال (سرزمین بجواز)

 

 

1

تو این دیار زیبا

تو مأمن کازاک ها*

2

یه آدمی نشسته

ازغُصه دست شسته

3

داره هوای پرواز

به سرزمین "بجواز"**...

4

به جایی که پلنگاش

آرومترن ز میشاش

5

باریکه های آباش

وصلن همه به دریاش

6

جغداش روزام بیدارن

شب مردمش به کارن

7

همه با هم ندارن

بذر امید میکارن

8

چرنده هاشون خوش خو

پهن هاشونم خوش بو

9

دلا همه بهاره

باغا پر از اناره

10

قله ها توی ابره

بالاشم هس ستاره

11

وقتیکه زد سپیده

خروسه هنوز خوابیده

12

باغبون اونجا شاهه

صورتا مثل ماهه

13

لباسا رنگین کمون

فکرا رنگ آسمون

14

خوراکها همه تازه ن

سوسکاشونم، چه ناز ن!

15

مست به ضرب سازن

سرها به کلی بازن

16

ماشینا دود نمی دن

آشغال به رود نمی دن

17

زندون مال قدیماس

جاش حالا توی فیلماس

18

ترسم یه جور افسونس

خشم  نمیدونن چی هس

19

فحش بزرگ اونجا

خساست هست و ریا

20

کسی فکر بهشت نیست

پس ندارن تروریست

21

نشون رشد و فرهنگ

نه فحشه، نه دود، نه جنگ

22

قانون از گل اومده

اصل یک: طراوته

23

کشور ندیدم اونجا

نه پاسپورتی نه ویزا

24

همه جا مال همس

تا میخوای بکش نفس

25

مسافرت آزاده

سرکشی حد باده

26

سالما دین ندارن

دینداراشون بیمارن

27

ولی پس از مداوا

زودی میشن سر به را

28

آدما با حیوونا

حرف میزنن با ایما

29

زبونشون یکی نیس

اما دلاشون یکیس

30

عدالت اونجا جرمه

پس کاراشون رو فرمه

31

بلد نیستن خیانت

از بس دیدن محبت

32

سخنرانی، موزیکه

حرفا همه ریتمیکه

33

بچه که دنیا میاد

طبلا صداش در میاد

34

بی گریه و بی فریاد

با خنده دنیا میاد

35

(این دنیا که نمیاد

چرا کُنه جیغ و داد؟)

36

دخترا نازکن نیستن

مردونه پات وامیستن

37

پسرها چشم و دل سیر

پی خوشی با تدبیر

38

عاقله زنها کم گو

عاقله مردا پُرمو

39

پیرا چه زن چه مردش

زنده دل و پُر کشش

40

وقتی کسی میمیره

بوی گند نمیگیره

41

تبدیل میشه زود به خاک

باد میبرش به افلاک

42

مُردن یه جورحالته

انسان با اون راحته

43

هر کی به حدش زنده س

بعد هم که خاطرش هس

44

نگه میدارن نشاط

حتی با مرگ و وفات

45

خلاصه در رفاهن

بی لشگر و سپاهن ...

46

فکر منم که اونجاس

تنم مهم نیس کجاس

47

پیش همون سرزمین

همون جای دلنشین

48

جایی که نیستش انگار

تو کله مه اون بیدار

49

(که این خودش کافیه

مگه فرقی هم داره؟)

50

دنیای "هست" همینطور

باز تو سرم خورده دور

51

اینم بی فکر من نیست

یعنی شناختنی نیست

52

چه واقعی چه رؤیا

میمیرم واسه اونجا

53

اونجا فکرم آزاده

دارم خودم اراده

54

چون من ساختم اونجا را

اسممو گذاشتن خدا

55

اما نمی پرستن

منو، مردم نخواستن

56

منم نخواستم اونجا

بشم یه فرمانروا

57

فقط خلقشون کردم

کاری دیگه نکردم

58

نماینده نذاشتم

جای خودم نکاشتم

59

چرا کنم من ویرون

زندگیشون با فرمون

60

طبیعتشون که هست

چرا هوا کنن دست؟

61

از من نشونی بخوان

وقتی میدونن کُجان

62

برای من اون دیار

یه مأمنه و یه یار

63

من ازونا ممنونم

که میگذارن بمونم

64

اما فقط بهر حال

نه انقلابِ احوال

65

اینه که کار ندارم

به کارشون؛ بیکارم!؟

66

اگر بیرونم کنن

از خودشون برونن

67

دلم به کی خوش باشه؟

فکرم کجا رها شه؟

68

تو این دنیای واهی؟

که پُرِ از خودخواهی؟

69

کجا بره خیالم؟

پرواز کنه یه عالم؟:

70

"به کی بگم الاغها

عارف ترن ز ماها

71

کجا بگم مگس ها

یا پشه ها و کک ها

72

مزاحمت ندارن

بسکه ملاها دارن

73

کی دیده چند تا حیوون

بجنگن سر ایمون؟

74

کجا بوده که میشی

بشه آمر کیشی؟

75

کِی بوده که پلنگی

بده دستور جنگی؟

76

کی شنیده گوسفنده

آدم کشته با خنده؟

77

گاوه کجای دنیا

کشته خبرنگارها

78

بزغاله کِی ممکنه

کشور گشایی کنه؟

79

کِی گوساله قات زده؟

دس به مهمات زده؟

80

خوکه بود تو منجلاب

میزد زن بد حجاب؟

81

یا قتل زنجیره ای

انجام میداد بعبعی؟!"

82

اینها همون حیوونان

که یا خوراک ماهان

83

یا بهشون فحش میدیم

یا بهشون هُش میگیم

84

اما خودامون انگار

پاکیم و گـُـنده افگار

85

اشرف مخلوقاتیمو

آقای کائناتیمو

86

بزرگای زمینیمو

سرور کهکشونیمو...

87

اما ازونجا که من

غول نیستم یا سوپرمن

88

یه آدم عادیم

کوچیکم و خاکیم

89

این صِفاتو نمی خوام

دیگه کافیه درام

90

این بازی دیگه بسه

خستم ازش، خسّه

91

دنیای نوی خودم

حرف نداره بیش و کم

92

هر چی اراده کنم

دو سوته خلق میکنم

93

اکثرا توش شادیه

تا حدش آزادیه

94

فقیر و پولدار داره

اما بسته به کاره

95

هر کی تنبل نباشه

میتونه پولدار باشه

96

هر کی ام تنبل باشه

اونقد هست که نپاشه!

97

فقیرا با پولدارا

اصلا ندارن دعوا

98

همه به عشق فردا

پیکاشون میره بالا!

99

آزاده جشن، عیش ونوش

آخوند بیمار نیس توش

100

ضدحال اونجا داریم

جنگ و جدال نداریم

101

تضاد واسه قشنگیش

واسه دنیای رنگیش

102

واسه جلای رؤیام

واسه مردم دنیام

103

توش فت و فراوونه

درک اونم آسونه

104

بی تضاد یکنواخته

یکنواختی هم سخته

105

من بسیار راضیم

که توی این بازیم

106

نه بازی گردون منم

نه دارم باشون صنم

107

فقط همین که دارم

تو دنیاشون راه میرم

108

واسم یه دنیا سوده

حد آرزوم بوده

109

اصلا اونها را کاشتم

چون من احتیاج داشتم!

110

ولی همین طور خوبه

گنده گویی محکومه

111

بیشتر چیزی نمی خوام

همینقد بسه برام

112

کاری ندارین باهام؟

پس می پرم تو رؤیام!

----------------------------------------------------------------------------------

*- کازاک یا قزاق: به کسی گویند که از قبیله، شهر یا وطن خود مهاجرت می‌کند و به مکان و قوم دیگری می‌پیوندد، که اغلب ناشی از ظلم و ستم است.

**- «بجواز»: اسم خاص، که به عنوان یک سرزمین نمادین یا خیالی در نظر گرفته شده است.

/////////////////////////////////////////////////// 

 

 

Soaring to mind realm (Land of Bejwaz)

 

 

1

In this beautiful land,

A refuge for Cossack’s band.*

2

A man sits there alone,

Feels sadness should be gone.

3

He dreams of flight, his heart’s desire,

To “Bejwaz,” land of dreams entire.**

4

A place where leopards gently tread,

More calm than lambs that share its bed.

5

Its slender streams in quiet flow,

All join the seas where oceans grow.

6

Owls stay alert through daylight’s span,

At night, many folk work as they can.

7

United, they know no strife or care,

They plant hope’s seeds everywhere.

8

Their herds are kind, with gentle air,

Even their dung smells sweet and fair.

9

All hearts like spring forever bloom,

Pomegranate gardens shun all gloom.

10

Peaks pierce the clouds in lofty climb,

Above, bright stars in splendor shine.

11

When morning dawn begins to glow,

Roosters still in sweet sleep lie low.

12

The gardener there is crowned as king,

Faces like the moon’s bright gleaming.

13

Clothes bright as rainbow’s hue,

Thoughts blue as skies in view.

14

All food is fresh, a daily feast,

Even their cockroaches charm with ease

15

Drunk on music’s pulsing beat,

 Minds wide open, free, complete

16

Machines no smoke to air impart,

 No trash pollutes the river’s heart

17

Prisons belong to days of old,

 Now only in films their tales are told.

18

Fear is found in legends’ lore,

 Anger’s unknown in their core.

19

The worst insult in that land’s view, 

Is greed and hypocrisy too.

20

No one dreams of paradise’s gate,

 Thus, no terrorists breed hate

21

Their growth and culture brightly soar,

 No swear, no smoking, and no war.

22

Their law from flowers’ bloom is drawn,

 First principle: fresh joy at dawn.

23

No nations there divide the land,

 No passport, visa, bars the hand

24

All lands are shared, no bounds confine,

 Breathe freely deep as heart’s design

25

Travel is free in every land, Like wind,

they roam with joy so grand.

26

The healthy shun all pious creed,

 The devout are sick, in need of heed.

27

Once healed, they shun faith’s binding chain,

 For religion’s sickness clouds the brain

28

With beasts, mankind through signs converse,

 Their words in gestures soft immerse.

29

Their tongues may differ, yet hearts align,

 In unity, their souls entwine.

30

Justice is crime in that fair land,

 Their deeds in order smoothly stand

31

No treachery they know or learn,

For love’s the light that brightly burns.

32

Speeches are music, flowing free,

Words dance in rhythmic harmony

33

When babes are born, no cries they send,

 Drums sound their joy, their birth commend

34

No wails, no screams, their birth is bright,

 With laughter born to pure delight

35

(Not born to our world’s bitter sting, 

Why scream and cry when life begins?)

36

Girls don’t play coy with fleeting charm,

They stand as bold, with strength to arm

37

Boys, content, with hearts fulfilled,

Seek joy with wisdom, calmly skilled.

38

Mid-aged women shun excessive talk,

 Mid-aged men with hair in fullness walk

39

Old men and women, spirits bold,

Hearts vibrant, ever warm, untold

40

When life’s end comes and one does die,

Their corpse no foul stench taints the sky

41

To dust they turn, so swift, so fast,

Winds lift them to the heavens vast.

42

Death is a state, serene, at ease,

With it, the soul finds gentle peace

43

Each lives their span, then fades away,

Their memory in hearts will stay.

44

Joy they hold through life and end,

Even death their cheer won’t bend

45

In peace they thrive, no strife to bear,

No armies march, no wars they share.

46

My mind dwells there, in that sweet place,

My body’s where, I need no trace.

47

To that dear land, so fair, so kind,

A place that soothes my heart and mind

48

It seems unreal, yet in my head,

Awake it lives, where dreams are fed.

49

(And isn’t this enough, I say?

Does it matter where I stray?)

50

The real world I live also is the same, 

In essence, my mind holds its frame.

51

Because no world exists sans my mind,

It’s not a truth I’ll ever find

52

Be it real or dreamt in flight,

I’d die for that beloved site

53

There my thoughts are free to roam,

My will is mine, my spirit’s home

54

Because I shaped that world’s design,

Its people call me God divine.

55

But they don’t worship at my shrine,

The people spurn this name divine

56

I also sought no ruler’s throne,

To reign in that land as their own.

57

I only created their world’s frame,

Did naught else for thanks to claim

58

No deputies sent, no heirs I placed,

No stand-in for my name’s embrace

59

Why ruin their lives with ruling hand,

Or chain their joys to my command?

60

With nature’s touch so real, so grand,

Why pray to me, not there to stand?

61

They need no sign from me to roam,

They know their place, their heart’s true home

62

That land to me is friend and stay,

A haven where my heart can play.

63

I’m thankful they let me abide,

Their guest, with joy, I dwell inside

64

But just to be, no tides to turn,

No revolutions’ fires to burn.

65

I’ve no task there, no role to play,

Am I idol!? No, I just stay!

66

If for my meddling they cast me out,

From hearts and land, I’m banned, no doubt.

 

67

Where would my heart find joy to dwell?

Where would my thoughts their freedom tell?

68

In the world I live, so full of greed?

Where selfish hearts ignore the need.

69

Where could my dreams take wing and soar,

To roam a world forevermore?

70

Who’d hear me say: mules we disdain,

Are wiser far than our own reign?

71

Where and to whom I say: the fleas, 

Flies, mosquitoes & bees...

72

They don’t disturb with zealous strife,

Unlike the Mullahs plaguing life.

73

Who’s seen beasts fight for faith’s decree,

Or clash to force their piety?

74

Where has a buffalo bid to cling,

To faith’s stern rules and sacred spring?

75

When did a leopard call for war,

Or bid for battle’s ruthless score?

76

Who’s heard a sheep, with mocking grin,

Slay souls to serve some holy sin?

77

Where have cows jailed or slain, alas,

Journalists who speak truth’s mass?

78

When did a goat seek lands to seize,

Or conquer realms with ruthless ease?

79

When did a calf, enraged, pursue,

Arms for slaughter’s deadly crew?

80

What pig in mire, with zealot’s cry,

Struck women for their veils awry?

81

Did gentle sheep, so meek, so mild,

Do state’s serial kills, defiled?

82

These animals we eat or scorn as low,

Yet they’re less cruel than we, we know.

83

We humiliate or call them base,

Yet claim our hearts are pure of trace

84

We seem as if we’re clean, supreme,

Yet act as filth in pride’s false dream

85

We boast as lords of all creation,

Masters of cosmic celebration

86

Earth’s giants, rulers of the skies,

Yet ruin reigns where our pride lies.

87

Whereas I’m no titan, no hero bold,

Just humble dust, my tale retold.

88

A simple soul, of earth I’m made,

Small and humble, my part is played,

89

So, I reject these titles vain,

Enough of drama’s heavy chain.

90

This game’s grown old, its thrill is done,

I’m weary now, my rest begun.

91

My new world is complete, and true, 

No lack or flaw comes into view.

92

What I desire, it swiftly forms, 

Fulfilled at once, no wish deforms.

93

More joy and bliss within it dwell, 

Freedom’s as vast as I wish it well.

94

Poor and rich it holds, no strife, 

Wealth depends on work in life.

95

Who shuns idleness can wealth attain, 

No limit curbs their boundless gain.

96

Even the lazy find their share,

Some gain in that land’s generous air

97

No poor envy rich, no strife they know,

No disputes in their skies’ calm glow.

98

All raise the cups to dawn’s new day,

With wisdom, shape tomorrow’s way.

99

Free are their feasts, their mirth, their wine, 

No sick Mullahs spoil the divine.

100

There is Unpleasantness in that shore,

Yet war and strife arise no more.

101

“Contrast” for beauty’s radiant hue,

For its world of colors bold and true...

102

For my dreams’ luster, bright and clear,

For the folk of my world so dear...

103

It’s rich with bounty, full and grand,

Its truth is simple to understand.

104

Without contrast, all grows dull and plain,

Uniformity brings its own hard strain.

105

I’m deeply pleased, my heart’s content,

To dwell within this game’s ascent.

106

I’m not the guide of their life’s play,

Nor meddle in their chosen way.

107

I only walk their world’s fair ground,

In their realm, my place I’ve found.

108

It brings me joy, a world of gain,

The peak of dreams I hoped to attain.

109

I sowed their world, my need to meet,

Its roots my longing did complete.

110

Yet thus it’s fine, as it should be,

Grand boasts are doomed, they’re not for me.

111

No more I seek, this much will do,

My heart’s content with what is true.

112

No task for me? Then I’ll take flight,

Into my dreams, my soul’s delight!

 

---------------------------------------------------------------------

*- “Cossack”: Refers to someone who migrates from their tribe, city, or homeland and joins another place and people, often resulting from oppression and tyranny.

**- “Bejwaz”: A proper noun, treated as a symbolic or fictional land.